• banner 240x80px
  • banner 240x80px
  • banner 240x80px

یک سخاوت بی مانند

حضرت عبدالله بن جعفر الطیار (ره) یک روز از نخلستانی عبور می کرد. غلامی را دید در سایه نخلی نشسته و در پیش روی او سگ مفلوکی زانو زده است.
غلام از توبره خود قرص نانی بیرون آورده و پیش سگ انداخت. سگ آن را خورد و غلام گرده دیگری برآورد و باز به سگ داد که آن را نیز خورد. باز برای سومین بار غلام مذکور آخرین قرص نانی را که در توبره داشت پیش سگ انداخت.

عبدالله پیش رفت و از غلام پرسید: جیره روزانه تو چند قرص نان است؟

گفت: سه قرص نان! عبدالله گفت: سه قرص نان که داشتی برای این حیوان دادی پس خود تو چطور روزگار می گذرانی؟

گفت: این حیوان از راه دور آمده بود و من احساس کردم که گرسنه است. شرط انصاف نبود که او را محروم از نزد خود برانم. امشب گرسنه به سر خواهم برد و اگر فردا زنده باشم روزی هم برای من خواهد رسید.

عبدالله متعجب شد و بر جوانمردی آن غلام آفرین گفت.
نزد صاحب نخلستان رفت ، نخلستان را از او خریداری نمود و غلام را نیز خریده و آزاد ساخت سپس  نخلستان را به وی بخشید.


???? ???? : یک سخاوت بی مانند
» بسم ا... ( شنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۹۰ )
» گرافیک نگار ( یکشنبه یازدهم مرداد ۱۳۹۴ )
» Iran man ( یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۲ )
» . . . ( یکشنبه ششم مرداد ۱۳۹۲ )
» رمضان ( چهارشنبه نهم اسفند ۱۳۹۱ )
» من خود آن سیزدهم ( سه شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۱ )
» welcome to weblog elektoroman ( شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۱ )
» در جستجوي عشق ( یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ )
» در جستجوي عشق ( یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ )
» در جستجوي عشق ( یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ )
» در جستجوي عشق ( یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ )
»  آفتاب و گل ... ( یکشنبه دوم بهمن ۱۳۹۰ )
?????? ??
این وبلاک صرفا جهت معرفی نقاشی (رنگ روغن) وبرق الکتروتکنیک میباشد.

ماه به من گفت:اگر دوستت به تو پیامی نمی دهد چرا ترکش نمیکنی؟به ماه نگاه کردم و گفتم آیا آسمان تو را ترک می کند هنگامی که نمی درخشی؟


درويشي به اشتباه فرشتگان به جهنم فرستاده ميشود
پس از اندك زماني داد شيطان در مي آيد و رو به فرشتگان
مي كند و مي گويد : جاسوس مي فرستيد به جهنم!؟از
روزي كه اين ادم به جهنم آمده مداوم در جهنم در گفتگو و
بحث است و جهنميان را هدايت مي كند و...
   حال سخن درويشي كه به جهنم رفته بود اين چنين
است:
( با چنان عشقي زندگي كن كه حتي بنا به تصادف اگر به
جهنم افتادي خود شيطان تو را به بهشت باز گرداند )

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم را، دوستانم را، مذهبم را، زندگی ام را !
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا صحبت کنم. به خدا گفتم : آیا می توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟ و جواب او مرا شگفت زده کرد.

او گفت: آیا سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم :بلی. فرمود: هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور و غذای کافی دادم.دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم.

در دومین سال سرخس ها بیشتر رشد کردند و زیبایی خیره کنندهای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. من بامبوها را رها نکردم. در سال های سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند.اما من باز از آنها قطع امید نکردم.
در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی که بامبو را قوی می ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می کردند.

خداوند در ادامه فرمود: آیا می دانی در تمامی این سال ها که تو درگیر مبارزه با سختی ها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ساختی. من در تمامی این مدت تو را رها نکردم همانگونه که بامبو ها را رها نکردم.
هرگز خودت را با دیگران مقایسه نکن و بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند. زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می کنی و قد میکشی!
از او پرسیدم : من چقدر قد می کشم.
در پاسخ از من پرسید : بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم : هر چقدر که بتواند.
گفت : تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که بتوانی.
اما به یاد داشته باش که من هرگز تو را رها نخواهم کرد

و . . .
تقدیم به کسی که کنارم نیست اما حس بودنش به من شوق زیستن میدهد
????? : izadi_707@yahoo.com
banner 240x200px

???? ???? ??